-
شاید!
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 14:38
ای بابا عجب روزگاری شده این زندگی از دستت به چه چیزای که اعتقادم نداشتیم اعتقاد پبدا کردیم . فالمون می گیرن حرفای دل خوش کن می زنن ، برامون توی استکان قهوه دنبالت میگردن . توی اولین مرحله از 8 خان (برای خانوما بیشتر از رستم ) دلبریت گیر کردم هر کاری میکنم نمره مونمیدی . دلتم که برام نمی سوزه پس من چیکار کنم که اهل...
-
مدرسه
شنبه 3 مهرماه سال 1389 14:39
امروز گرچه ۳ مهره ولی به نظرم اولین روز مهره . روزهای اول چه ذوق و شوقی برای رسیدن به نیمکت و سالهای وسط و انتها چه تنفری از اول مهر ماه . با تمام تنفریم که داریم نمی دونم چرا بازم تا دانشگاهو فتح نکنیم و این مدرکو نگیریمو پوزشو پیش ملت ندیم دست کش درس نیستم چیزی که انگاری طناب دارمونه . با تمام خستگی چرت زدنا ٬ جیم...
-
تا حالا
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 15:57
تا حالا به این فکر کردی که چه قدر پیشم عزیزی ! تا حالا به این فکر کردی که چه قدر توی خاطر من هر روز مرور می شی ! تا حالا به این فکر کردی که چه قدر بی تابی برای دیدنت کشیدم ! تا حالا به این فکر کردی که چه قدر دوست دارم هر روز صدای گرمت رو بشنوم ! تا حالا به این فکر کردی که چه قدر توی خیالم با هات قدم زدم توی خلوت دلم !...
-
احساس
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 15:02
امروز داشتم یه نقشه ایران رو برای یه کاری اسکن می کردم به جای رسیدم که اسمش قصر شیرین بود به جای که منم توش یه قصر برای خودم ساخته بودم ٬ به جای که الان دیگه واسم کم رنگ شده ٬جای که روزی دلخوشی هر روزم بود به این فکر میکنم که توی باور های خودم می تونم کسی رو خط بزنم !!! واقعا میشه !! نه فکر نکنم .کاش خیلیا به این فکر...
-
در خاک گرم
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 18:52
امروز آن روز است اکه از فرشته پاک و زمینی زاده شدم. چشم گشودم بر جهان هستی تا شاید ورقی زنم این روزگار را امروز شدم ۲۵ ساله !!! خودمم باور نمی شه . توی یک چشم بهم زدن داره می گذره زندگیم. چه روزای خوبی و چه روزای بدی داشتم چه جا ها که نبودم و چه جا ها که نرفتم . چه دوستانی دارم و چه دشمنانی . و چه یاری که پای یاری...
-
شنبه
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 11:59
امروز شنبه است میگن اگه شنبه رو خوب شروع کنی تا اخر هفته همه چی خوب پیش میره اگه بد شروع کنی بد . امروز بعد از یک ماه و 20 روز بی خبری ، انتظار ، دلواپسی برای یه دوست گرامی که نمی دونستم چه اتفاقی براش افتاده ، بلعخره یه خبر ازش اومد . با دیدنش چه قدر خوشحال شدم ولی با خوندن متن پیامش که این خبرو برام اورده بود غمگین...
-
دوست عزیز
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 16:03
دوست عزیز همیشه اشتباهات مردم را ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند، بلکه تو سزاوار آرامش هستی
-
دعا
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 15:49
مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص، و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد. ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند. یک...
-
چه میدانی
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 12:16
چه میدانی در این اندوه سردم چگونه می سوزمو دم بر نمی آرم
-
کاش
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 12:14
کاش دور بودی نه همین بالاتر
-
من
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 14:37
من می گم منو شکستی چشم فانوسمو بستی تو می گی خدا بزرگه ماهو می ده به شب من
-
بعد از ۳ هفته
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 14:52
سلام خیلی وقت بود نبودم فکر کنم یه هفته یا بیشتر . دلم واسه وبلاگم و واسه دوستام خیلی تنگ شده . البته دوستام انقدر لطفا دارن که هر وقت میان یه نظر خشک و خالی نمی زارن واسم تا با دیدنش دلمون شاد بشه . دولت مثل همیشه کاراش عجیبه . مردم مثل همیشه کاراشون تکراری و منم مثل همیشه خسته .خسته از دست کسی که همیشه واسش می نویسم...
-
چه کنم
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 12:04
داشتنت آرزویم فکرت شب و روزم عشقت همه وجودم پس تو بگو من بی تو چه کنم
-
گم
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 11:51
الان چند روزه از یه دوست عزیز خبر ندارم واسش دعا کنین که اتفاقی براش نیفتاده باشه
-
رمضان
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 15:07
در ماه رمضان در های رحمت خداوند باز می شوند این رمضان هم تو را طلب می کنم حلول ماه مبارک رمضان بر همگان مبارک
-
رمضان
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 15:05
چقدر تشنیه خدا شدم رمضان را دست به دعا بر می دارم تا تو را طلب کنم از حق
-
آسمانم
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 14:33
آسمانم٬ سقفم باش تانبارد غم تا نریزد اشک آسمانم٬ سقفم باش تا نباشم تنها تا نمانم در جا
-
کجا روم
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 12:14
من کجا روم تا حالم بهتر شود چه کنم تا که خیالم راحت شود کاش دیوانه می شودم تا که میدیدند آنان که باور نداشتند مرا من می مانم با حال زار خیش شاید ببینند آنان که می سوزانند مرا از درون خیش
-
همه
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 16:09
چه می گویند همه ! تو بگو بگو چرا می گویند ؟ آیا من راهم را به اشتباه انتخاب کرده ام ؟ آیا در انتها بن بست است که نمی بینم ؟ چرا همه فکر می کنند به سادگی یک نگاه بود ؟ چرا همه فکر می کنند منٍ ساده در این کار سادگی کردم ؟ آیا امیدم را به زور در خانه زهنم نگه داشته ام ؟ کاش همیشه در کنارم بودی تا در جای جای تنهایم بی...
-
انتظار
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 15:45
چقدر با چشم حرف زدم چقدر سکوت دیدم چقدر با رفتارم گفتم چقدر بی اعتنایی دیدم چقدر صبر چقدر انتظار چقدر استخاره غروری نمانده رسوا شدنم را می خواستی ؟ رسوا شدنم را دیدی ؟ بیش از این مکن با من راضی به شکستنم مشو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 15:21
آتش را میدانی از چیست که می سوزد از خشم آب را می دانی چرا خاموش می کند از لطف همه آتش شدند بر من چه بگویم ! از اینکه آتش است ولی آب نیست از اینکه می سوزم ولی لطفی نیست
-
روزم ؟
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 15:16
روز مرد آمدو رفت بدون این که کسی بهم تبریک بگه حتی او نای که ادعای رفاقت همیشه سر زبونشون بود خیلی تو انتظار یه تبریک بودم یه تبریک نه از هر کسی ولی نیومد کاش کسی یه تبریک بی نام و نشون می فرستاد واسم تا منم تو دلم خودمو گول می زدم و میگفتم از طرف A اومده شاید خیلی ها هنوزم فکر می کنن من بچه ام ولی خدا می دونه که دیر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 15:34
اتفاق چه خوب بود وقتی تورو می دیدم نمی دونم چرا دیگه اتفاق هم هواسش جمع شده که نیفته
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 15:31
شروعم شدی پایانم باش
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 15:29
دیدمت سر بلند بر عکس من سری فتاده چه سلامی کردی چه نگاهی کردی کاش می دانستی حسم چیست کاش فقط سلامت سرد بود با نگاهت چه کنم
-
بروم
شنبه 29 خردادماه سال 1389 13:35
چه کنم که تو نیستی - چه کنم که بیایی- قدمی اطرافم نگاهی با احساس دستی گرم آغوشی باز می خواهمو بس چه کنم نمی روی زیادم چه کنم تا بمانی قدمی اطرافم نگاهت کجا ؟ دستت دور !!! آغوشی خالی چه کنم در راهم چه کنم ای یارم بروم تنها ؟؟؟ بی نگاهت !!! بی لطفت !!!!
-
بهترینم
شنبه 29 خردادماه سال 1389 13:34
مادرم ای که مهرت چون آب روان روزت مبارک A روزت مبارک
-
راه تو
شنبه 29 خردادماه سال 1389 13:34
آن چنان در راهت گم شدم که خورشید و ماه هم راهم را روشن نمی کنند آن چنان مستت شدم که هیچ آب سردی تصویرت را از زهنم پاک نمی کند آن چنان نگاهت می کنم که عالمو آدم فکر کنند رستاخیزاست امروز آنچنان مبهوتت شدم که دنیا را با این بزرگی در اطرافت نمی بینم تو بگو تو چه هستی تو چه بودی
-
نمی بینی !؟
شنبه 29 خردادماه سال 1389 13:33
نه واقعاً منو نمی بینی خوشحالی ؟! زندگیت روبه راهه ؟احساست هنوز سرده ؟ کاش چشماتو رو به واقعیت باز می کردی. کاش منو میدیدی کاش طعم تنهای رو می چشیدی کاش مال من شوی و بس.......
-
من تنها
شنبه 29 خردادماه سال 1389 12:50
کناری نشسته بودم ....... تنها همه می گذرند همه بی توجه مادری دست در دست فرزند در حال عبور.......... لحظه ای ایستادند دستی آمد به سویم صدای آمد.................. سکه ای آمد....... سویم چرخید ............. کنارم نشست او هم بی صدا ماند مثل من چه عجیب است ولی غریب نیست برایم همه را دیدم که دیدند من گدایم و از سخاوت خود...