فکر

به تو می اندیشم به تو که به من نمی اندیشی

تو

خاطرات زیبای گذشته سوهان روحم شده

امروز

گوشی روی میز دوستم زنگ خورد . نبود که جواب بده رفتم نزدیک . دیدم نوشته مادر مهربانم زود مغزم شروع به ساختو ساز افکارم کرد . که چقدر از خونه دورم و چقدر  از مادر مهربان خودم دور.

رفتم دیدمش گپ گرمی زدیم . خوشحال بود تطوری که از لابلای حرفاش باز خاطرات قدیم رو بیادم آوُرد.

 بازهم فکر فکر فکر

از خونه تا جای همیشگی رو قدم زدم . و فکر کردم  و فکر کردم . نا خوداگاه دوست داشتم خالی بشم از فکر های ناخواسته . دوست دارم دور بشم ازش ولی دوست هم ندارم بهش فکر نکنم  ولی یاد اینکه شکستم خیلی قوی تر از اینه که بخوام دوباره مرورش کنم . می خوام باورش کنم بازم می خوام گول بزنم خودمو  .ولی نه


به یاد حرف  آراگورن پسر آراتورن افتادم که گفت :

 دل در گرو یک خیال بسته ای

ماشین تقدیر

تا حالا دیدی  وقتی سر خیابون وا میستی 10 تا ماشین رد میشن تا وقتی که 11 هومیش وا میسته سوار میشی ؟ خوب اون قسمته دیگه ! فقط معلوم نیست چندمیش قسمتمه. ولی باید حواسم باشه که اشتباهی اونی که باید باشرو رد نکنم بره

دیدار

امروز رفتم یه دوستو که ۵ سال بود ندیده بودمش رو زیارت کردم  . خیلی خوشهال شدم . جالب این بود که نه اون تغییری کرده بود نه من .هر دومون ساده ساده بودیم.  کنارش بودن خاطراتی رو به ذهنم  اورد که ۸ سال بود کنج ذهنم خاک می خورد . کنار دریا چرخیدیم  و مرور کردیم خاطرات قدیم رو هم خندیدیم و هم ناراحت شدیم از گذشته . و در انتها بازهم رسیدیم به حرف کلیشه ای مردم که هنوزم تنهاییم.  و باز خندیدیم

=

هر لحظه فکر تو = هر لحظه خیال باطل

بت

دیگه به خودت نیازی ندارم از تو بُتی توی زهنم هست برای پرستش