هیچ کس خونه نیست تنهای تنها بودم . آهنگی بود تو کامپیوترم که خیلی دوست داشتم بازگوش کنم . گذاشتم
مثل همیشه برام تازه بود . بازهم اشک توی چشمام جم شد و بغز عجیبی گلومو گرفت .محیط اطرافم مثل قبل نبود جلوی چشمام خاطرات بودن که یکی یکی مرور می شدن . بیشترین تصویر از روزای بود که توی انتظار بودم و کمترین تصاویر ،تصویر صورت تو. ولی چیکار باید کرد جزء بی خیالی جزء گول زدن دل خودم. شروع معلوم بود کاش انتها هم دیده می شد. چقدر دوست داشتم این آهنگ به اندازه یک ساعت ادامه داشت و تموم نمی شد. اینقدر دوست دارم توی این غمم فروبرم واشک بریزم که خدمم نمی دونم چرا .ولی خیلی برام لذت بخش بود . این قدر که وقتی به یه آسمون صاف نگاه می کنم و احساس زیبای و آرمشو توش می بینم
پس بی دلیل اسمتو نزاشتم آسمانم
به این فکر می کنم که به من فکر می کنی بعد ازاین سکوت طولانی و بی پایان ؟
به این فکر می کنم که احتمال داره آدمی باشه توی زندگی که برای یک بار هم که شده مثل یه فیلم خوب زندگیش شروع شده باشه ؟
فکرهام از گنجایش مغزم فرا تر رفته . می ترسم که تورو لابلای مشکلات زندگیم گم کنم . کاش دستی رو که به طرفت دراز کرده بودم رد نمی کردی
کاش ها همین جوری برای من شدن مشق شب ، هر روز تکرار
تا حالا دیدی کسی رو که پول پیدا کرده ، می خود بندازه صندوق صدقات ولی دلش برای صحاب پول می سوزه ، می خواد بده به صحاب پول ولی پیداش نمی کنه !!!
منم دلم دستمه نمی دونم باهاش چیکار کنم.
ولی برای من راه سومی هم هست !
شاید برای همیشه انداختمش دور