بدرقه سال 89

الان ساعت 7 شب میشه می خوام برای آخرین بار از سال 89 این وبو آپ کنم  .

به خیلی چیزا فکر کردم الانم می کنم به این که چه سالی بود که گذشت

نمی دونم بگم بد بود یا خوب

آگه بگم بد بود که نا شکریه . چون با یه تن سالم نشستم پشت این کامپیوتر دارم کار انجام میدم

اگه بگم خوب بود که بدیاش یادم میاد که چه روزای رو با حس بد گذروندم

فکرم روی کسای زیادی هست . کسای که بهترن دوستام بودن و هستن کسای که این سالی رو که گذشت برام ساختن . حرفاشون هنوزم توی گوشمه . دوستای بودن و هستن که فقط حضورشون برام نعمته چون با حضورشون گرمای میدن که انرژیم بیش از پیش بیشتر میشه .

کاش بتونم زره ای از محبتهای دوستانی که برام وقت گذاشتن رو جبران کنم

از خدا می خوام سال پیشرو سالی پر برکت باشه برای کلیه دوستانم

چون تنها دوستان دلخوشی تمام ساعتهای زندگیم هستن

یک شروع  خوب رو برای همشون آرزو دام

دوستای عزیزم:

شهاب  . فواد  . محسن  .  ن .د  که ابتدا بوده تا لان . آرزو . شهرام  . محمد  . حمید  . امید  - مجتبی  .پویا .مینا . سمیرا . رویا . ماهک .

سال نو به همه کسانی که با من بودن و هستن و با من بودن ودیگه نیستن آرزوی پیروزی رو دارم

می رم تا سال 89 رو بدرقه کنم که بره برای همیشه

فال

امروز یه ایمیل خوندم که نوشته بود نیم نگاهی به شما در سال ۹۰


خوندم جالب بود . نمی دونم باور کنم یا نه ولی با این که اعتقادی ندارم به این جور حرفا  از چیزای می گفت که برام اتفاق افتادن و این که چه رفتارای دارم که هموشون کاملا درست بودن .

به نظرم این جور چیزا برای دل گرمی و تسکین خیلی خوبن هر چند بیشترشون از واقعیت دورن ولی حس خوبی رو بهت می دن. آدم وقتی تنها می شه یا تنهاست هر چیزی رو  که ببینه براش تسکینه  قبول می کنه که فکرکنم همون مرهم درده


یه داستان بگم الان یادم اومد جالب بود و خنده دار نمی دونم گفتم یا نه ولی می گم حالا که حسش اومده

گفته بودم که یه دوستو که خیلی وقت بود ندیده بودم ( 5سال) دوباره دیدمش ازم خواست یه شب بریم بیرون قدمی بزنیم منم قبول کردم چون دلمم براش تنگ شده بود . 

توی شهر همو دیدم و کلی احوال پرسی کردم و کنار بلوار که کنارمون دریا بود  قدم زدیم

اینو بگم که منو این بنده خدا قدیم همو دوست داشتیم ولی اون روز من دیگه حسم نسبت بهش کاملا خواموش شده بود فقط جهت دیدنش و یاد قدیم دعوتشو قبول کردم

رفتیم روی یک صندلی نشستیم داشتیم حرف می زدیم که مثل توی این فیلما یه پسر فال فروش اومد و شروع کرد  التماس که یه فال ازش بخریم . دوستم گفت من به این چیزا اعتقاد ندارم  منم گفتم منم ندارم ولی بزار بخریم قیمتی نداره گناه داره . خلاصه خریدیم من مال خودمو باز کردم خوندم نوشته بود


» تصمیم به انجام کاری گرفته ای . اگر واقعا قصد خیر داری زودتر اقدام کن . کمی عجول هستی وقبل از اینکه به اندازه کافی تلاش کنی می خواهی به نتیجه برسی به نصیحت کسانی که خیر خواه تو هستند توجه کن از یاد و عبادت خداوند غافل مشو تا موفق شوی «


خوب بد نبود تصمیم داشتم کارای بکنم ولی نه برای ازدواج برای پول در اوردن راستشم بخواین نماز  هم دیگه کم می خوندم و مثل سابق نبود .

 نگاه دوستم کردم که داشت می خندید

برگه فالشو گرفتم خوندم خندم گرفت نوشته بود


» با کسی همنشینی کرده ای که در تو اثر زیادی گذاشته است . حسرت گذشته را می خوری . فکر می کنی غیر از رسیدن به آنچه می خواهی چاره دیگری نداری . امکانات و درخواستهای دیگر را هم در نظر بگیر و نا امید نباش «


خوب واقعام خنده دار بود اخه قدیم  ماجراهای داشتیم باهم نمی دونستم چی بگم  فقط خندیدم

و به این فکر کردم این فالها هم الکی نیستنا

بعضیا حکایتی دارن باخودشون

قطار

 تو قطار بودم با دوستم  - پارسال  دقیقا توی همین روزا بود که من با کسی حرف می زدم  با گذشت یک سال چی شد ..... چه سالی بود برام .  نمی دونم تا پایان سال هستم یا نیستم 

 ولی دیگه تکرار نمی کنم کارامو . ببخشید که حرف زدنم خوب نیست حرف زدنم هم مثل جایی که زندگی می کنم توش بی نظمه

شکر

خدایا خوشهالم و ممنونم ازت که دوستایی دارم که دوستم دارن 

 نه کسی که دوستش دارم و دوستم نداره