آسمون من

نمی دونم چرا بعضی روزام حس عجیبی دارم.؟

حس می کنم تنهای عزیز ترین چیزه تو دنیا واسه من. اینقد دوست داری تو تنهایت یه چیزی نجوا کنه توگوشِت. تا هرچی غمه بیشتر بشه

بعضی وقتا انگار دارم خودم دنبال گریه میگردم. انگار می خوام مثل بارون ببارام  .نمی دنم شاید می خوام فرار کنم از دلم ، که هر روز داره میسوزه ازم کاری ساخته نیست. 

ولی نه هیچ وقت نمیشه از دست دل فرار کرد یا می مونی یا می میری

کی میدنه که کاسه دل منم سرریز شد یه روز ٬ حتی خودمم فکرشو نمی کردم دلم به اندازه کاسه باشه . فکر می کردم دلم دریاست !

ولی حالا چی ؟؟؟؟ مثل ماهی توی یه تنگ شدم که خودشو .......خــــــودش

ولی لان می بینم جای دلم با امیدم عوض شده

میخوام دلمو از قفس سنم در بیارم  بزارم زمین که شاید آسمون ببینه دلش واسم بسوزه . می خوام دلمو بزارم تو حس قشنگ آبیش ٬ که خودش میدونه من فقط واسه همون آبی  بی انتهاش  دلمو بش بستم که همیشه تو یادمه .واسه همون صداش که همیشه تو گوشمه  . واسیه صاف بودنش که همیشه تک بوده تو نگام

خدا که همیشه همین نزدیکیاست کاش دست منم  می گرفتو می برد  پیش آسمونم

کـــــــــــــــــــــــــاش

(نویسنده:مدیریت وبلاگ)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد