باور

از این تنه خسته چه می ماند گر نباشد یارم درکنارم

چه می تواند وجود سردم را بهار کند تا سبز شوم

کاش که می فهمید در این حس خوب فکر او

چگونه پرپر می شوم لحظه به لحظه در یاد  

این خاطرات قدیم است که زره زره میسوزاندم

وباز در کنار وجود تار و مبهمش حس اوج را دارم

نامش دگر در یادم جاریست شبو روز

ولی هیچ وقت نتوانم که بگویم ....... با تو هستم

وصف این دوری تو نمی چرخد در قلمم ای دیوار

چه کنم دست خودم نیست  بی هوا خواهم مرد

چه کنم که دگر باز بخوابم و بیدار شوم بگویم

چه خوش بود کابوسم

نیست خاطرم که یادش از خاطرم رود ولی او .........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد